یک تجربه
سلام جاتون خالی چند روز تعطیلی آقا سینا با مادرجونی و پدرجونی و مامان و بابا رفته بود شمال. سفر خوبی بود به سینا هم خوش گذشت البته با یک خاطره تلخ که امیدوارم دیگه هیچ وفت پیش نیاد آقا سینای ما هر روز صبح که چشمشو باز می کرد تو حیاط مشغول آب بازی و به قول خودش کمک بود مرتب سرتا پاشو خیس می کرد و می گفت یخ کردم مامان لباسشو عوض می کردم می دویید دوباره تو حیاط و آب بازی می اومد می گفت مامان خسته شدم از بس کمک کردم ماشین می شست حیاط می شست ... خلاصه بچم خیلی کمک می کرد اینم چند تاعکس از فعالیتهای ایشون حالا خاطره تلخو بگم که هنوز هم بهش فکر می کنم از ترس مو به تنم سیخ می شه اعصابم بهم می ریزه روز پنجشنبه عصری رفتیم ...
نویسنده :
مامان سینا
20:12